من هم ابتدا سروده ای از زنده یاد سید حسن حسینی را مرور می کنم:
شاهد مرگ غم انگیز بهارم ، چه کنم؟
ابر دلتنگم ، اگر زار نباشم چه کنم؟!
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟ !
من کزین فاصله غارت شده چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟!
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم ، چه کنم؟!
در فرهنگ عمومی دیار ما هر انسانی سرنوشت و قصه ای است و در آئین ما هم ؛ مرگ ، بارها «معلم بزرگ» خوانده شده است. آری مهمتر از غصه مجتبی ؛ قصه مجتبی است و مهمتر از مویه در فراقش ، دقت در آموزه هایی است که رمز اینگونه رفتنش بود. «مجتبی» خبرنگار بود ، یک «لنز با احساس» بود. پس چشم انتظار این است که آیا اخباری که برایمان روایت کرد و تصاویری که با رفتنش برایمان ساخت را با چشم دل دیده ایم یا نه .
فهرست بلند خوبی های «مجتبی» را همه از بهریم. ایمان و خداترسی ، اخلاق و نجابت ، حیا و صداقت ، متانت و ادب ، وفا و قناعت ، وجدان کاری و احساس مسئولیت و... و... و... . ولی نمره های خوبی که به این همه «آزمون انسان بودن» می دهیم ، مربوط به «کارنامه مجتبی» است نه «کارنامه ما» . مجتبی «خبر» شد تا ما را یاد کارنامه خودمان بیندازد و بگوید که نگران آن است.
اما درس های مجتبی ...
«مجتبی» خدا ترس و با ایمان بود . به مکتب و آئین انسانیت وفادار بود و به جای حرص ، همنشین قناعت بود. شاید می خواست برایمان تکرار کند که دوستان! خداترسی و اخلاق تنها جاده وصل به آرزوهاست. و از آن سو تکرار کند که عزیزان ! فرصتها کوتاه است و بزرگترین بى نیازى ، ترک آرزوهاست. همانگونه که پیامبر رحمت (ص) خطاب به اباذر توصیه فرمود « چه فراوانند کسانى که صبح را به شام و امروز را به فردا که منتظرش بودند نرساندند... پس بدان که هیچ بنده اى در دنیا زهد نورزید مگر خداوند حکمت در قلب او جایگزین کرد ، او را به عیب هاى دنیا و دردهاى آن آشنا کرد و سپس از دنیا سالم و شایسته به جوار رحمت خویش و بهشت برین در آورد.»
«مجتبی» مهربان بود تا بیاموزد می توان با دادن جرعه آبی به کسی و خنده بر دیده ای ، حتی دل خدا را هم بدست آورد. همانطور که امام رضا (ع) فرمود «صل رحمتک ولو بشربه من الماء». با نزدیکانتان نیکی کنید ، اگر چه به جرعه آبى باشد. به همین خاطر است که در گرداب مشکلات این دنیایی ؛ مجتبی یادش نرفت که از آنچه او می داند و «فرصت» ی که دارد ؛ سهمی هم متعلق به «هادی محسنی» نوجوان 15 ساله افغانی است تا استعداد و شوق عکاسی اش بی پناه نماند. حتما اشکی که او بر مزار مجتبی می ریخت ، «زلال انسانیت» خواهد شد و فریم فریم عکس هایی که بعد از این خواهد گرفت را خواهد شست. مجتبی به همین سادگی آموخت که از یک لحظه و یک نیاز هم ، می شود صدقه جاریه ساخت.
«مجتبی» قانع بود تا بیاموزد کار و تجارت تا آنجا خوب است که وسیله حفظ عزت ما باشد. همانطور که مولایش علی (ع) سرود که « لنقل الصخر من قلل الجبال - احب الى من منن الرجال » / براستی که حمل تخته سنگ هاى بزرگ قله کوهها براى من محبوبتر از بار منت مردمان است . مجتبی آموخت که می توان در تلاطم حادثه و خبر و امواج سخت دنیایی هم ، آرامشی عمیق داشت.
آری همه در وصف مجتبی نوشتیم و گفتیم. ولی او آموخت که تا هستیم باید همدیگر را بشنویم و ببینیم. آموخت که شیرینی باهم بودن و برای هم بودن در این است که به جای نگاههای عمودی ، یکدگر را افقی ببینیم. آموخت که دوستی نظام طبقاتی ندارد. مجتبی به ما آموخت تا از احساس به باور برسیم و در رفتاری که با یکدیگر داریم ، حلم و مهربانی آنی را پایدار کنیم. آموخت که تا وقتی هستیم ، دلتنگ هم باشیم و برای هم سنگ تمام بگذاریم. آموخت که بهتر است تا به جای ایام فراق ، مهربانی ها را همین امروز آشکارا و با صدا به هدیه هم کنیم . مجتبی به ما آموخت تا برای محبت چرتکه نیندازیم . تا توقع را از دوست داشتن فاکتور بگیریم. تا نفرت را با جانمان غریبه کنیم. آموخت که مهربانی تنها سرمایه ای است که با بخشش ، زیادتر می شود. و آموخت تا مجتباهایی را دریابیم که هنوز در کنار ما و روبروی ما دلتنگ تنهایی و تشنه با هم بودن و برای هم بودن اند.
راستی ، آیا هیچ از خود پرسیده ایم اگر اینهمه تعریف و به صف کردن کلمات قشنگ برای توصیف مجتبی را ، وقتی در کنارمان بود از او دریغ نمی کردیم ، چه می شد ؟! او نیست ، ما که هنوز هستیم. و ما که هنوز فرصت داریم خانه و محیط کار و جامعه مان را به دنیای بهتری تبدیل کنیم و علاوه بر روح ، دل دنیایی دوستانمان را هم از فراوانی عشق سیراب کنیم.
مجتبی صادق بود چون با قلبش با دیگران حرف می زد. این همان رمز نکونامی و نمردن است که سعدی توصیه می کند. به همین خاطر همه در فراقش سهیم شدند. به همین خاطر بود که همه در سوگ او «مهر» ی شدند و ما دریافتیم که «خوبی عجب خانواده بزرگی است.»
مجتبی زبان نرمی داشت چون از پیامبر رحمت (ص) آموخته بود ، کسى که مردم از زبانش مى ترسند به بهشت نمی رود. «من خاف الناس لسانه فهو من اهل النار». مجتبی «شسته رفته» بود و هر روز در اندیشه «زاویه ساختن با دیگران» نبود. به همین خاطر سبکبار رفت تا به ما بیاموزد اگر «چگونه زندگی کردن» را بلد باشیم ، «چگونه رفتن» هرگز دغدغه مان نمی شود. ما هم بیاموزیم.
فراوان می توان از مجتبی و درس هایی او آموخت اما ، آری فرصت کم است. چه نیک است که با یاد «مجتبی» آموزه بزرگ امام مجتبی (ع) را ره توشه مابقی زندگی خود کنیم . آنجا که خود در بستر شهادت بود و در پاسخ به درخواست موعظه یکی از یارانش فرمود : « استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک.» (منتهىالآمال، ج1، ص 436) . برای سفر آخرت آماده شو و زاد و توشه خویش را خود مهیا ساز، قبل از آنکه مرگت فرا رسد ... و بدان که در حلال دنیا، حساب است، و در حرام دنیا عقاب، و مرتکب شدن به شبهه های آن، موجب عتاب؛ پس دنیا را همچون مرداری بدان و از آن مگیر ، مگر به اندازه ای که آبروی تو را ضرورت و کفایت باشد... و اگر خواهی که بدون داشتن قوم و قبیله و یاور، عزیز باشی و بدون داشتن سلطنت، هیبت داشته باشی، از مذلت معصیت به سوی عزت اطاعت از خدا به سرعت خارج شو.
بهتر است به جای تسلیت گفتن به خاطر «مسافران بهشت» ، یعنی مجتبی و همسر مومنه و شکیلای معصوم قصه زندگی اش ، درس های مجتبی را بارها مرور کنیم. نیست؟!
-------------------------------
نوشته پرویز اسماعیلی
نظر شما